green parel

 
 

 

... (سه نقطه)؛

 

نور سنگر

امتدادیست پهنای بی پهنای چشمانت را...

وقتی شاعر:

در بیهوده گی تلاش،

دنبال سوژه ی دگری می گردد...

وقتی زیبایی کائنات؛

در برابر چشمانت سجده می کند...

وقتی عشق در چشمانت معنا می شود.

وقتی زندگی زیبایی رنگ ها را می شناسد.

وقتی من؛

از "منیت" خودم "تو" می گردم...

آی ای معجزه یی بی پایان!

تو مگر ترانه یی فردایی؟

یاکه چشمان تو سیمای من است؟

باز هم:

... (سه نقطه)

 

 

باز هم پنجره را میگشایم، 

نور سنگر

 

"8 مارچ" در افغانستان با ناِم مادر "جنبش چپ افغانستان"؛ زنده یاد دوکتورس اناهیتا راتب زاد گره خورده است 

..............

باز هم پنجره را میگشایم،

تا سلامی بدهم بر خورشید،

و کلامی بگویم به پگاه....

پُشتِ دیوارِ مسیرِ فردا:

عابری می بینم!

خسته از راه ی دراز،

کوله باری بر دوش،

راویی فخرِ خراسان شده بود...

قصه از حیزش توفان می کرد،

قصه از آمدنِ فصلِ بهار،

قصه از فصلِ تموز،

قصه از پائیزی؛

که زمستان نفس اش میرقصاند...

رو برویش به یک تندیسی؛

مثلِ من زُل زده بود...

آری!

تندیسِ "اناهیتا" بود،

روی یک پرچمِ سرخ،

که ز آزادی فردا سخن ها می گفت!

 

 

لطفن!

نور سنگر

دلـــــم گرفته برایــــم بخوان غــزل، لطفن

لبــانِ خســـــته من را بـــــده عسل، لطفن

فضای خانــــــه من بهمــنِ زمستان است

بیاـــر فــــرشته ی بـــــارانی حمل، لطفن

تمــــام لحظـه ی دوری و دردِ هجـــرانت

ببـــر ز خاطـــــره هایم بکُــن بغل، لطفن

هجومِ سایه هول است وجاده ی بُـن بست

نشان بـــده ز کرامات راه ی حــل، لطفن

مــزن به سنگ جفـا شیشه ی صداقت را

مخور فریبِ سخن های هر دغــل، لطفن

بحالِ خسته ی "سنگـر" دلت نمی سوزد؟

مـرا مدار از این بیش حــل و مل، لطفن