green parel

 
 

به کجا برم شکایت وطنی که سر ندارد

راحله یار

دوستان و علاقمندان گرامی ! 
دراینجا باز هم بحث از سخن و قلم است از شعر و از چیدن واژه های مروارید گونه از ادبیات فارسی دری که شاعر و نویسنده مهارت ها و فن ادبیات بلند فارسی دری را با استعدادهای خارق العاده پهلوی همدیگر می چند و مانند درخت پر بار مردم جامعه از تماشا آن لذت و ثمر آن سود می برند باز هم شاعر رسا قلم و شیرین کلامی  را از همین خانواده فرهنگی کشور به معرفی می گیریم 
سفر انترنت ما روانه یکی از شهر های المان شد با بانوی قلم زنی که سال‌های دراز را در غربت به سرودن اشعار 
از التیام و غم احساس بلند خود را در مورد  ‌جامعه ابراز میدارد که هر سروده آن گل می کند و به دل چنگ می زند این بانو سخنسرا بانو راحله یار است 
وی فرزند عبدالحمد و بانو رحیمه است در  سال و محل تولد، ۱۹۶۱ ده افغانان کابل دیده به جهان گشوده است 
بعد از فراغت از لیسه  تحصیلات  عالی را در دانشکده زبان فارسی دانشگاه کابل(تا آغاز سال جهارم) 
فرا گرفته است و ادامه را در فعالیت های فرهنگی، به سرائیدن اشعار پرداخته  است 
وی متاهل  است در غربت به کشور المان  به سر می برد .
چه زیبا گفته 
سر تو بریده طالب سر من بریده اندوه
به کجا برم شکایت وطنی که سر ندارد

 
وطنی که جز به خونم نظری به من ندارد
ز جنون خونگساری غم خیر و شر ندارد

 
به گپ نگفته ماند لب خون چکان کابل
به غرور خفته ماند وطنی که در ندارد

 
به کجا برم شکایت غم پی هم جنایت
غم شام ظلمتی را که سر سحر ندارد

 
به سر بریده ی تو به سر بریده ی من
که خدا از این جماعت سر بی خطر ندارد

 
بانوی که کمتر در مورد خود نوشته است و همین معلومات را ما توانستیم به دست بیاوریم
برایشان موفقیت بیشتر و سلامتی آرزو داریم  
یکی دیگر از اشعارش را به شما پیشکش می نماییم 
بزن دفـی

 
بزن دفی که مرا با شرار وصل کند
صدای گنگِ دلم را به تار وصل کند

 
به انتقامِ سکوتِ هزارساله ی من
سرِ شکسته ی من را به دار وصل کند

 
که می به کامِ دلم جرعه جرعه می ریزد؟
بگو پیاله ی من را به بار وصل کند

 
خدا مگر چقدر غرق خود پرستی هاست؟
نشد شبی که مرا با نگار وصل کند

 
چه مذهبی که حرام است مست رقصیدن؟
بزن دفی که سرم را به دار وصل کند

 
بزن دفی به سرت عاشقانه می رقـصم
که دف دو تار دلم را به یار وصل کند
***
خدای شعر دعا می کنم که با غزلی
مرا به آن غزل روزگار وصل کند

 
و در تناسخ پرشور عاشقانه شبی
درخت سيب مرا با انار وصل كند...
...
و این هم خدای عشق چه زیبا سروده 

 
خدای عشق قرار و مدار خواهد کرد
غمِ گذشته ی ما را شمار خواهد کرد
غمِ گذشته و امروز و شرمِ فردا را
به دوشِ «غیرتِ مردانه» بار خواهد کرد
مرا و «قسمت شومِ» مرا به گفته ی تو!
دچار دغدغه ی بی شمار خواهد کرد
من از قبرغه ی تو؟ این تخیلِ محض است
سماجتِ تو مرا استوار خواهد کرد
من از بهشت به سود تو، ساده می گذرم
دلم هوای زمین و بهار خواهد کرد
بگو به گوشِ خدایانِ ذهنِ ناجورت
که نفس (آدمیت) انفجار خواهد کرد
بگو که قمری اشعار عاشقانه ی من
درختِ سیبِ تو را تار و مار خواهد کرد
رباعی، چوتی خاکستریِ موی مرا
هماره حلقه ی دام شکار خواهد کرد
دوبیتی عینک افتاده روی میز مرا
به چشم دلشده ی من سوارخواهد کرد
غزل مرا به دل رود خانه خواهد برد
غزل غزال غمم را مهار خواهد کرد
هزار سال دگر عاشقانه خواهم زیست….
هزار سر به سرم افتخار خواهد کرد
به روی زخم دلم نی جوانه خواهد زد
مرا به میکده شب زنده دار خواهد کرد
***
خدا کند که تو آدم شوی به باغِ بهشت!!
وگرنه با تو خدا انتحار خواهد کرد.

 
تهیه کننده !زرغونه ولی جرمنی 14.12.2020