زن
علی احمد فایز
زیب دیوان شاعرانه زن است
موج دریای بیکرانه زن است
دل من سخت میتپد ایندم
مظهر عشق جاودانه زن است
از گل روي زن جهان روشن
دل انسان و آسمان روشن
راه دورودراز عشق و وفا
از زن خوب ومهربان روشن
دخترم سایۀ سعادت من
مادرم اوج من صیانت من
همسرم عشق من نهایت من
صاحب عزت و شهامت من
این که گفتم نه بهرمن باشد
آدمی را سخن چو من باشد
این سخن همچو جان وتن باشد
زن جهان است این سخن باشد
هرچه لطف است در ضمیر زن است
گاه
معشوق و گاه یار من است
مادرم وقت کودکی میگفت
زندگی ام ، امید و جان من است
هاي مادر سرم فداي توباد
هستي ام نقش خاك پاي تو باد
دردلم هرچه هست عشق و اميد
پر پرواز خواب هاي توباد
خانه ها روشن از جمال زن است
آدمی مصدر کمال زن است
گرزنی پر به اوج عشق و صفا
همه در لطف بی زوال زن است
گرچه هرروز روز لطف و صفاست
روز زن بهترين خاطره هاست
تهنيت باد روز هشتم مارچ
هديه من براي روز شماست
&&&&&&&&
خون
علی احمد فایز
آسمان خون وزمين خون ودل ماخون است
قصه ي هرشب وهرروز درينجا خون است
مادرم خون وپدر خون وبرادر هم خون
خواهرم اشك تو در بستر دريا خون است
دين ماخون وهدف خون و شرافت هم خون
رهبر و رهرو و امروزه ي دنيا خون است
قريه ها خون در و دهكده از يك سر خون
كوچه ها خون و گل خانه و ماوا خون است
شامهاخون وسحرخون وشب وروز به خون
دامن ِ دخترِ روياييِ. فردا خون است
ريشه ي كاج عدالت لب درياچه ي خون
روشنايي شده در دامن بودا خون است
سر زميني كه در آن آتش نفرت جاريست
آدميت نكند در نظر ما خون است؟
روح آزاده و سر هاي عياران در خون
پاره هاي جگر و شانه ي بابا خون است
نرود خونِ اسارت به رگ ِ ما هرگز
گرچه تابوت ِمن ازخون وكفن هاخون است
...
واژه هاخون و غزل خون وقلم غرقه بخون
چه هوايي ست به هرشعرمن اماخون است
علي فايز
ژوييه ٢٠١٦
اورليان فرانسه
********
از حصار تا عروج
علی احمد فایز
ببخش! زن !چه كشیدی زدست مرد ببخش
هزار درد كشیدی بیا و درد ببخش
تن لطیف تو از دست این جهان كثیف
تپید در قفس از گریه های سرد ببخش
رسید قصه ی عصیان تو به عرش خدا
حوای خوب و زلیخای دلنورد ببخش
شدی الهه ی خورشید وماه و مظهر عشق
بشر برای تو گر سجده ای نكرد ببخش
هزار بار شنیدم ، بهشت و خلد برین
برای هرقدمت داد و ظلم كرد ببخش
ترا به مادر عیسی به جان پیغمبر
قسم ز هرچه ترا كرد رنگ زرد ببخش
ترا حصار كشیدند و سنگ و دار زدند
بنامِ دینِ خدا و گناهِ مرد ببخش
تویی كه مادرِ مردی و نورخانه ی او
ترا كه پیكر مردی وحس نكرد ببخش
تو باز همسر اویی برای شعر وغزل
فقط برای شب وصل و روز درد ببخش
نسیم عشق تو می آید از زمین خدا
ازین جنایت دیوان در نبرد ببخش
...
دلت شكست ، سرت موج خیز آزادیست
بكش صدای خود از فرد تا به فرد ببخش
علی فایز
١٥ دسامبر ٢٠١٣
پاریس فرانسه
|