با بانو بهار سعيد شاعره بلند پايه كشور معرفى شويد
.
بهارسعيد
دست اندر كاران سايت مرواريد سبز اينبار باز هم به پيشواز از هشتم
مارچ روز جهانى زن با بانوى قلم طلاى كشور شاعره والا كلام زبان
فارسى بهار سعيد را به شناساى گرفته كه از قلم خودش برايتان پيشكش
مى گردد .
من بهار سعید در شهر زیبای کابل زاده شدم
شهری که زندگی، خود دانسته بودم زیباترین
و دوستداشتنیترین زادگاه و پرورشگاه برایم. آموزش را کودک
آموزشگاه رابعه ی بلخی بودم، از آنجا روانه ی دانشکده ی ادبیات
دانشگاه کابل در رشته ی روزنامهنگاری (ژورنالیسم) شده پس از چهار
سال، فراگیر دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران در رشته ی زبان و ادب
پارسی گردیده، با بهدستآوردن فرادانشنامه (ماستری)، روانه ی
دانشکده ی دیگر به نام «مدرسه ی عالی تلویزیون» در همان کشور شدم
تا فرادانشنامه ی دومی را به دست آرم؛ ولی در میان نابهسامانیهای
ایران امروزی، پس از گامهای آغازین، راه میهن را پیش گرفتم.
گویا دست روزگاری که سرِ ناسازگاری و آشفتگی با کابل،
دوستداشتنیترین پهنه ی جهانم داشت ، مرا از آغوش میهن به
کالیفورنیا پرتاب نمود؛ از آن گاه تا این دم، روز برگشتم را
سالپیمایی مینمایم، ولی به آن نمیرسم. دردا و دریغا اگر هرگز
نرسم.
سرودن، همزاد دوگانه ی من بود که پیش از ده سالگی دریافتمش؛ نه او
مرا رها کرد نه من او را. گرچه گاهگاهی و سالهایی در انبوه
نابهسامانی و ناهنجاریهای زندگی دور از میهن و خانوادگی، همدیگر
را گم میکردیم، ولی هیچگاه فراموش نکرده، تا امروز بهترین،
نزدیکترین و زیباترین همدم و همسخن من است.
تا کنون سه دفتر چامه به چاپ رسانده ام :
1- شکوفه ی بهار
2- چادر
3- از دور تا رسیدن
همچنان دو نوار به نام های
1- شکوفه ی بهار
2- آرزو
و یک سی- دی ، به نام «زن»، با سدای خودم در دسترس دوستداران ادب
گذاشته ام.
دفتر چهارم هم روی دست دارم که در آینده ی نچندان دور،به دست چاپ
خواهم سپرد.
با سپاس فراوان.
اينك نمونه كلام اين شاعره جوان و بلند پايه كشور
به شیوه ی این بیت قهار عاصی:
«اگر میشد که دردم را برایت گریه میکردم»
نمونه كلام
زن
اگر میشد که دود سوختن را گریه میکردم
سیاهی سرگذشت تلخ زن را گریه میکردم
نپیر درد مردن زیر مشت و موزة شوهر
گلوی نادیای انجمن را گریه میکردم
به خون رابعه، گاه بریدنهای رگهایش
نشسته هر غزل، بلخ و سخن را گریه میکردم
ز بس زنجیر ننگ و نام شد در پای زنبودن
فروغ رَسته از بند و رسن را گریه میکردم
به شام خپهگشتن قرهالعین و تپیدن را
تقلا میچکیدم جان و تن را گریه میکردم
زنان نیمهسوز و نیمهگوش و نیمهبینی را
نگرگاه ِ غم زنزیستن را گریه میکردم
سر آزادگانِ در قفس، زولانه بر پا را
تن هر سنگسار دلشکن را گریه میکردم
شکایتهای در خود کشتة زنهای خاکم را
به گیتی برده، چشمان وطن را گریه میکردم
گام واپسین
بهارسعيد
زنی نشسته خویش را زند زمین و بشکند
به آب و خاک و خشت و سنگ و آن و این و بشکند
بچیده تیکههای خود، وَ یا شکستههای خود
دوباره زیر پای خود، نهد نگین و بشکند
و ارج و بود و هست خود، گرفته با دو دست خود
رها ز اوگ میکند به کُهترین و بشکند
عربتر از عرب شده، کنیزکیست شیشهای
که شیشه شیشه میخورد به سنگ دین و بشکند
زمینِ «کِشت» میشود برای یک وژه بهشت
گهی نپرسد از خدا، چرا چنین؟ و بشکند
به سوی مینویشدن چه کوزهها کشد ستم
نه جوی شیر میرسد، نه انگبین و بشکند
هنوز هیچ نیمهره، به خود نمیکند نگه
دو چشم بسته میرود، پیِ همین و بشکند
به زیر چادر سیه دو گام نارسیده را
به گام واپسین خود بیا ببین و بشکند
و آیه آیه ره زند، میان سورة «نساء»
به سیوچارمینهاش، خورد زمین و بشکند
بهار سعید.
|