green parel

 
 

 تا خنده ی خدا

مستان

 

بیا 

بیا که مثل ورقهای زرد پاییز

نبود بودنهای بهارنګاهت را برګ برګ می ګیریم 

وچشمهایم

از آمد شب تا رفت امید

ره خواب را به استعجاب می نشینند واما خوابها

چون مور چه ګان ګرسنه 

دیوار کبود حریم چشمهایم را

چنان می دوند که غژ غز پا ها شان

سکوت با تو اندیشیدن را در من می شکنند

بیا که بار دیګر

ازهم شویم باهم شویم تا آن ګا هی که خدا می خندد.

ـــــــــــــــــــــــ  

مستان   ــ  کابل

--------------

ومن می ګیریم

 نوشته از شخصيت فرهنگى كشور كمال الدين مستان 

 

سی سال است شاید هم بیشتر ازان

دستمال ګلدوزی مادرم را 

که دیر وقتها روی شانه ام پنګ شده بود

در لای دود باروت و هیاهوی مرمیهای 

رو به من

رو به تو 

ورو به ماګم کرده ام 

من می ګیریم 

اما نی میندیلی است ونی دستی برای چیدنم 

+++

سی سال است شاید هم بیشتر ازان

که پو ستین  کهنه ی پدرم

دشت به دشت

کوه به کوه 

وسنګ به سنګ دست به دست می شودوخریداران قرن ها بیل

بهای این هدیه رااز چشم قابیل به استعجاب نشسته می خند ند ومن

از سردی مرګ می لرزم 

+++

سی سال است شاید هم بیشتر از ان

کفشهایم دست پینه دوز قریه ی مانرا که

سالها چای چایبرسیاهش را شریک می شدم نه بوسیده است  

کفشهایم دیګر حرفی برای پوشیدن را بمن تکرار نه می کنند

وپا هایم 

زمین را که زیر سم اسپان سیاه بیګا نه لګد مال شده اند بدون موزه بوسه می شوند 

و موزه ها 

در سکوت مر ګبار نبودنهای پا ها هذیان می ګویند 

+++

وسی سال است شاید هم بیشتر ازان

سنګ قبر مادرم را که ګردی از بودنهایش باری چشمهایم را سرمه می شدند ندیده ام

اینجا 

جنازه ها بر جنازه ها اسطوره می آفرینند وجنازه ها

که روی سینه ها شان نګاشته اند 

من مرده ام 

تو مرده یی 

وما مرده ییم حریم خواب مادرم را ایستګاه شده اند

در حیرتم که من

کدامین جنازه را به تنهایی شا نه شوم ناز من 

من می ګیریم 

ومن می ګیریم .

کابل.